English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (508 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
serve U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves U گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to keep a person company U پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
lobbied U برای گذراندن لایحهای
lobbies U برای گذراندن لایحهای
gripped U بریدگی برای گذراندن اب
grip U بریدگی برای گذراندن اب
gripping U بریدگی برای گذراندن اب
lobby U برای گذراندن لایحهای
grips U بریدگی برای گذراندن اب
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
absorb U تحلیل بردن مستغرق بودن
absorbs U تحلیل بردن مستغرق بودن
wear stripes U دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
satyagraha U اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
literacy U اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
It's to take away. برای بردن است.
pantechnicon van U یکجوربارکش برای بردن اثاثیه
laughter U مسابقه اسان برای بردن
match point U اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
import U بردن محصولات به کشوری برای فروش
match points U اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
imported U بردن محصولات به کشوری برای فروش
laparotomy U شکافتن شکم برای پی بردن به بیماری
importing U بردن محصولات به کشوری برای فروش
sinking line U نخی برای فرو بردن زیر اب
make something out <idiom> U ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
polyonging U بکار بردن چند نام برای یک چیز
fins U جلو و عقب بردن بازو در اب برای حرکت
fin U جلو و عقب بردن بازو در اب برای حرکت
tumbrel or bril U ارابه دو چرخه برای بردن مهمات و ادوات
polyonymy U بکار بردن چند نام برای یک چیز
rest and recuperation U عقب بردن پرسنل برای استراحت و تجدید قوا
herbicides U عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
dipsey sinker U نوعی وزنه برای فرو بردن قلاب ماهیگیری
herbicide U عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
cool out U راه بردن اسب برای خشک شدن عرق
to offshore something U چیزی را [برای سود بیشتر] به خارج [از کشور] بردن [اقتصاد]
mirror writing shadow reading U کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
bomb U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
lifts U بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lifted U بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
bombed out U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
lifting U بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lift U بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
salomon damper U خفه کن دینامیکی برای بالانس میل لنگ و از بین بردن نیرهای نوسانی
walking ring U پیست بیضی شکل برای راه بردن و گرم کردن اسب پیش از مسابقه
long shot U شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
to act [as somebody] U پاسخگو بودن [برای]
misbecome U نامناسب بودن برای
to stand ready to [+ verb] U آماده بودن برای
to stand ready for [+ noun] U آماده بودن برای
just in case U برای مطمئن بودن
to be clear to somebody U برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody U برای کسی مشخص بودن
to look at the black side [about something] U بدبین بودن [برای چیزی]
to stand in the gap U برای دفاع اماده بودن
to keep ome's powder dry U برای هر رویدادی اماده بودن
overtask U زیاد سنگین بودن برای
to be congenial to somebody [things] U برای کسی سازگار بودن [اشیا]
to be congenial to somebody [things] U برای کسی دلپذیر بودن [اشیا]
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
inshrine U در حکم مزاریا معبد بودن برای
to be congenial to somebody [things] U برای کسی مطبوع بودن [اشیا]
turn up one's nose at <idiom> U ردکردن خوب بودن برای کسی
in distance U نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن
to be on-call U در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to be closed to [all] traffic U برای [همه نوع] ترافیک بسته بودن
to be the obvious thing [for somebody or something] U آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
clutch start U روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
validation U بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
siding [railway] U دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
parking siding U دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
stabling siding U دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
parking siding U دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
to go down [in a particular way] with somebody U برای کسی [به سبک ویژه ای] قابل پذیرش بودن
siding [railway] U دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
stabling siding U دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
case sensitive search U جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
intestable U وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
verification U بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
configured in U وسیلهای که مشخصات آن بیان کننده آماده بودن آن برای استفاده است
standstill U در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
carries U سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carried U سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry U سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
paces U شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
carrying U سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
paced U شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace U شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
imbibed U تحلیل بردن فرو بردن
to push out U پیش بردن جلو بردن
imbibe U تحلیل بردن فرو بردن
imbibing U تحلیل بردن فرو بردن
imbibes U تحلیل بردن فرو بردن
continuity light U وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
masochism U لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
to be at ease U به گذراندن
to have a rough time U بد گذراندن
passes U گذراندن
passed U گذراندن
pass U گذراندن
to rime away one's time U گذراندن
avert U گذراندن
averted U گذراندن
surviving U گذراندن
survive U گذراندن
to make a shift U گذراندن
survived U گذراندن
averts U گذراندن
survives U گذراندن
averting U گذراندن
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
desqview U نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد
temporizes U وقت گذراندن
idled U وقت گذراندن
niggle U وقت گذراندن
niggled U وقت گذراندن
niggles U وقت گذراندن
idle U وقت گذراندن
to enjoy oneself U خوش گذراندن
piddles U وقت گذراندن
idles U وقت گذراندن
idlest U وقت گذراندن
temporized U وقت گذراندن
leach U از صافی گذراندن
to laugh away U با خنده گذراندن
temporize U وقت گذراندن
temporalize U وقت گذراندن
to sleep away one's time U بخواب گذراندن
temporises U وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
temporised U وقت گذراندن
play away U به بازی گذراندن
to rub through or along U بسختی گذراندن
to rough it U سخت گذراندن
temporising U وقت گذراندن
temporizing U وقت گذراندن
filtering U از صافی گذراندن
Sunday U یکشنبه را گذراندن
filtration U از صافی گذراندن
interlace U ازهم گذراندن
to gain time U به بهانه گذراندن
Sundays U یکشنبه را گذراندن
aestivate U تابستان را گذراندن
token passing U گذراندن نشانه
laugh away U با خنده گذراندن
piddle U وقت گذراندن
filrate U از صافی گذراندن
piddled U وقت گذراندن
belate U ازموقع گذراندن
weekend U تعطیل اخرهفته را گذراندن
while U سپری کردن گذراندن
temporises U بدفع الوقت گذراندن
weekends U تعطیل اخرهفته را گذراندن
hang around وقت را به بطالت گذراندن
serve one's term of imprisonment U حبس خود را گذراندن
temporizing U بدفع الوقت گذراندن
temporizes U بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye . U گذشته را از نظر گذراندن
temporalize U بدفع الوقت گذراندن
to muck a bout U بیهوده وقت گذراندن
to mope a way U به افسردگی و پکری گذراندن
moon U بیهوده وقت گذراندن
moons U بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time U بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout U بیهوده وقت گذراندن
loaf U وقت را بیهوده گذراندن
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
procrastinating U بدفع الوقت گذراندن
outwear U کهنه شدن گذراندن
temporized U بدفع الوقت گذراندن
temporize U بدفع الوقت گذراندن
temporising U بدفع الوقت گذراندن
temporised U بدفع الوقت گذراندن
dillydally U بیهوده وقت گذراندن
procrastinate U بدفع الوقت گذراندن
procrastinated U بدفع الوقت گذراندن
get through U به پایان رساندن گذراندن
get on U گذران کردن گذراندن
procrastinates U بدفع الوقت گذراندن
jauk U بیهوده وقت گذراندن
infltrate U از سوراخهای صافی گذراندن
To pass a bI'll through parliament . U لایحه یی را از مجلس گذراندن
passes U گذراندن تصویب شدن
dawdling U بیهوده وقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to talk away U بصحبت یاگفتگو گذراندن
passed U گذراندن تصویب شدن
pass U گذراندن تصویب شدن
dawdle U بیهوده وقت گذراندن
faring U گذراندن گذران کردن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com